بق بقو نیوز

وبلاگ خبری، آموزشی ،فرهنگی با محوریت تهران

بق بقو نیوز

وبلاگ خبری، آموزشی ،فرهنگی با محوریت تهران

آخرین نظرات
  • ۵ فروردين ۹۳، ۰۲:۳۸ - آرین ابراهیم پور
    (:
نویسندگان

ناتمام

نام اثر: ناتمام


 


 


-سلام


-سلام


-خوبی؟


-نمی دونم...تو چی؟


-آره خوبم،داشتم غذا می پختم.


-اگه یه روز فرشته مرگ بیاد بگه بیا بریم،قول میدی منم با خودت ببری؟


آره حتما!یه لحظه گوشی.-


مامان!مامان بی زحمت سیب زمینی رو یه بالا پایین کن بو سوختگی میاد.


-اگه عزراییل بخواد منو ببره چی؟ قول میدی باهام بیای؟


-نه!مامانممو تنها بذارم؟


خب بابای منم تنها می مونه...ولی زیرخاکی ها زود تر از اون  چیزی که فکرش رو بکنی از یاد میرن...بریمم که دیگه مهم نیس، یه نون خور کمتر، اکسیژن بیشتر...بعد ما هم کسی لنگ نمی مونه.


-گوشی گوشی...!مامان یه ذره روغن میریزی تو برنج؟


-میای بریم خودکشی کنیم؟


-آره چرا که نه؟


-به نظرت از کجا بپریم؟من می گم بریم بام...همون جایی که همیشه می رفتیم...یادته چایی آورده بودم لیوانتو جا گذاشته بودی و چون می دونستی وسواس دارم تو قوطی رانی چایی خوردی یادمون نبود قوطی آهنیه دستت تاول زد؟پرواز با بوی چای و لیمو...می دونم از فصل لیمو ترش گذشته ولی واسه همچین وقتایی نیم کیلو لیمو دارم تو فریزر.


-نه؛به نظر من از برج میلاد بپریم...ما که راهمون برج میلاد نمیفته با این حقوقای ماشالا مکفی،لااقل قبل پرواز یه بار کل تهرانو از اون بالا ببینیم!


- آخه تو دلت میاد پنجاه هزارتومنو حروم کنی واسه ورودی برج؟من ترجیح میدم دار و ندارمو قبل پرواز گندم و ارزن بخرم برای همشهری های بالدارمون که زیر شیروونی هاخونه دارن...دبیرستان قدس رو  یادته؟یادته یه بار یه کفتر چاهی اومده تو کلاس ؟زنگ عربی بود با خانم توکلی داشتیم...همون خانمه که می گفت رفته به عربای عمارات و کویت عربی یاد داده هاهاها!یادته بچه ها همه رفتن ته کلاس و جیغ کشید:"حسین پووووووور اون کفترو ببر بیروووون...لطفا!"یادم نمیره از بس خندیده بودم به قیافه ی توکلی،سرخ سرخ شده بودم ...آخرشم از کلاس انداختتم بیرون پایان ترم هم بهم 17 داد...فدا سرم!  یادمه تو 25/10 شدی خخخخ


-بی خیال بابا! تو هم خفه مون کردی با این خانواده ی بالداریان...نکنه آخرشم زن خروس شدی من بی خبرم؟یعنی قبل مرگ آدم نباید به آرزوش برسه؟


-یعنی اوج آرزوی تو دیدن برج میلاده؟


-گوشی گوشی....مامان!اون پوست مرغارو تیکه کن بریز تو سیب زمینیا


-دختر تو هنوز یاد نگرفتی گوشت دیر از سیب زمینی سرخ می شه؟


-چرا مامان جان پخته س... پخته گذاشته بودم جایخی واسه روز مبادا.بچه ها از مدرسه بیان ببینن خوراک گوشتی داریم خوشحال می شن...


 -انگارخیلی سرت شلوغه،مزاحمت نمی شم....من میرم بام دوست داشتی تو هم بیا همون جایی که همیشه می رفتیم می بینمت...خداحـــــــــافظ.


- مهشید؟مهشید آبجی؟


مامان قطع کرد که...


-بنده خدا رو گذاشتی پشت خط داری واسه من قصه ی حسین کرد می گی می خواستی پشت خط بمونه منتظرت؟ خودت بگیرش.


-باشه مادرجان.آخ...راستی امروز باید برم مدرسه سفارش مشتری رو تحویل بدم....مادر یکی از همکلاسیای پوریا واسه شوهرش شال گردن خواسته بود.اگه بالای  سی تومن بده امشب براتون پف فیل درست می کنم.


-برو مادر به سلامت، خب حالا که داری میری دم مدرسه برو به زهرا خانم بگو دیگه نره دنبال محمدشون ،محمدم با خودت بیار سر راه که اون بنده خدا هم کلی از وقتش میره تا لباس بپوشه با اون دنگ و فنگش.


باشه.-


-گوشیتو جا گذاشتی.


- آخ  ...مامان بی زحمت میدیش؟کفش دربیارم دیر میشه.


بیا دخترم.برو به سلامت.-


-خدافظ.


اه...چرا گوشی رو بر نمی داری...تو رو خدا...-


"در حال حاضر تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد"-


تصحیح شده در 31/6/1396

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی